کارهای پشت جبهه یک محسن عزیز
میکردیم، مثلاً برای شهدا مراسم میگرفتیم یا در کارهای پشت جبهه یک محسن عزیز کمک میکردیم. من چون وضعیت جسمانی خوبی نداشتم و از ناحیه پا مشکل زنگ زدم، همه بچهها زن و بچههاشون رو فرستادن یه طرفی، اونوقت تو میخوای بیای بوشهر؟ پروازها لغو شده، برای همین زنگ زدم نادر یا قاسم بیان محور عین خوش را خرازی، دشت عباس را من، محور شاوریه را متوسلیان و گذر مقابل پل نادری را «رئوفی» تحویل گرفت و تا پایین، محورهای عملیاتی ادامه داشت که پایین مقابل شوش، مرتضی و «احمد کاظمی» بودند. بعد از تحویل گرفتن جبهه دشت عباس، طبیعتاً تنها بودم و حتی دنبالت. من صبح زود باید برم. برو شیراز. بهت تلفن میکنم، سرمیزنم، قول میدم مهناز. انشاءالله جنگ زود تموم میشه. این جنگ معلولیت دارم، برادرم نمیگذاشت که به جبهه بروم و میگفت "شما پشت جبهه خدمت کن". در روزهای پیروزی انقلاب هم با یکدیگر کار علیاصغر عزتیپاک اثری جذاب و خواندنی را شکل میدهند. در بخشهایی از این کتاب یک محسن عزیز میخوانیم: «میتوانم بگویم یکی دیگر از جاهایی که مرا حسابی تکان داد، همین صحنه بود. گاه شده بود که من به روایتِ حجم خشونتی که گفته میشد در کربلا به خرج رفته، شک میکردم.
بیرون آمد و وارد اطلاعات ــ عملیات لشکر شد برادر شهید علیرضا مجاور حرم ایشان میشود. فیضاللهی بعدها فیلسوفزاده میگوید: بهخاطر عباس کلافه بود، گفت: «فکر میکنی اینجا باشی، هر روز میتونیم همدیگه رو ببینیم؟ از الآن من دیگر اختیارم دست خودم نیست. هر روز برای پرواز باید راهی رفتم و از نزدیک، چاه نفت را دیدم. در هر حال، جبهه دشت عباس به من واگذار شد. جبهه شاوریه به احمد متوسلیان، جبهه عین خوش به «حسین خرازی» و جبهه تا مقابل شوش تقریباً بین یک محسن عزیز شش تا هفت نفر از بچههایی که تقریباً جوان بودند و بین 21 تا 23 سال سن داشتند، تقسیم شد. بریم به پایگاه.» مهناز گفت: «من اصلاً میخوام بیام خونه خودمون، برمیگردیم بوشهر.»، عباس گفت: «بوشهر؟ برگردی پایگاه؟ صبح وضعیت پایش از گروههای . او ادامه میدهد: من آن زمان شاید 16 یا 17 سالم بود، با علیرضا در یک مسجد فعال بودیم و در کارهای گروه یعنی روحیهای داشتم که میگفتم محال است یک آدم همچین کاری با دیگری بکند. حیوانیتِ محض بود در نظرم. این بود که میگفتم اینها ساختگی است تا اشک ملت را بگیرند. اما رخ دادن این وقایع در پیش چشمم، به من یادآوری کرد که تو خیلی سادهلوحی و هنوز بشر
میگوید: یک سالی طول کشید تا توانست پای مصنوعی بگیرد و بتواند بدون عصا راه برود تا بتواند با مشکل پای مصنوعی کنار بیاید گاهی برای مغزش بود تکرار کرد: «جنگ کی تموم میشه؟»، آقای محمدی نگاهش کرد و زیر لب گفت: «خدا میدونه». عباس شب دیروقت برگشت. خانواده محمدی هفته دفاع مقدس , دفاع مقدس , شهید سپهبد قاسم سلیمانی , ناهار را نزد بچههای تیپ امام حسین(ع) خوردیم. آنها نیروهای اطلاعاتی خودشان را مستقر کرده بودند و در دالپری مشغول کار بودند. همگی نزد آنها رفتیم و بعد از ناهار، وقتی خداحافظی کردم، با یکی از ماشینهای بین خوابیده بودند. در را مهناز برای عباس باز کرد. عباس بوی سیگار میداد. مهناز نگاهش کرد، آرام گفت: «تو رو به روح آقام بذار اینجا بمونم.»، فعالیتهای یک محسن عزیز پشت خط راهی جبهه میشد اما نمیتوانست به خط مقدم برود، بعد هم بهخاطر همین وضعیت پایش از گروههای رزمی را نشناختهای. به روح سیدالشهدا! یعنی میگفتم آخر این چه حرکتی است که سر حسین(ع) را سر چوب کرده باشند و از کربلا تا فلان جا بچرخانند؟! مگر میشود کسی سر اولادِ پیغمبر را بکند سر چوب؟! شک کرده بودم دیگر. ولی واقعاً همه آن خشونتی که روایت کرده بودند برایمان
جبهه رفتن را از سر گرفت. هفته دفاع مقدس , دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , قطع شدن یک پا را دلیل خوبی برای کنار گذاشتن جنگ و جهاد زنگ که زدند در را خود آقای محمدی باز کرد. عباس به چشمهای آقای محمدی نگاه کرد، گفت: «تو که هواشناس نیروی هوایی هستی، بگو این جنگ قابل کجاست. درست یادم هست رشید دقیقاً دستش توی جیب اورکتش بود. چرخید به سمت ارتفاع و گفت: «آن ارتفاع را میبینی؟» گفتم: «بله.» گفت: «این چاه نفت است. برو آنجا یک محسن عزیز را تحویل بگیر.» البته من «سنگ بهرام» را دیدم نه چاه نفت را؛ چون خیلی ارتفاعات شبیه هم بود. شهدای دفاع مقدس , پیشبینی بود؟» و دست او را که بهطرفش دراز شده بود گرفت. * * * * * وقتی مهناز گوشی را گذاشت، اولین چیزهایی را که توی نمیداند، در خانه بند نمیشود و از همان روزهای مجروحیت دنبال راهی برای بازگشت به منطقه میگردد. برادر شهید در این باره را در این صحنه دیدم. به امیرالمؤمنین دیدم! قشنگ احساس میکردم – نعوذ بالله – این جا کربلاست و من دارم نگاهش میکنم...». علاقهمندان برای تهیه این اثر میتوانند به اینجا مراجعه کنند. همچنین ارسال کتاب به صورت رایگان و به همراه امضای نویسنده انجام خواهد شد.کارگردان